چقدر ازادی زیباست!!!
چقدر خفه کردن فریاد آزادی در سینه سخت است.
احساس میکنم مثل یک پرنده آزادم میتوانم بپرم و پرواز کنم و از اون بالا به زمین و ساکنینش بخندم.
خیلی دوست داشتم در خیابان فریاد آزادی سر دهم ولی حیف....
خسته داشتم از دانشگاه برمیگشتم .ضلع غربی میدان ولی عصر بودم به یکباره احساس کردم افرادی دارند فریاد آزادی سر میدهند . چقدر احساس خوبی بود . اری خواب نبود . کناری نشستم و به فریادهای آزادی آنها گوش دادم. نمی دانید احساس میکردم مو بر بدنم سیخ شده و دارم کلیه فشارا روحیم تخلیه میشه.چه لذتی..... صداها ادامه دارد....
آزادی یه نفر....ازادی....ازادی....
سلام زندگی،سلام رامین جان!
خیلی وقت بود این طرف ها نیومده بودی و منم از حق نگذریم تو رو با هاله ای که از نوشته هام می نویسی به خاطر داشتم الان هم وقتی اومدم و نوشته ی خودمو اول متنت دیدم یکه خوردم،چرا که اسم وبلاگت یادم نبود ولی وقتی پایین تر رفتم دیدم نه این آشناست!!......
خوشحالم که هستی و خوشحالترم که تونستم بهت سر بزنم.
از متن "تولدی دوباره" هم خیلی خوشم اومد،امیدوارم در این مسیر موفق باشی و به چیزی که لایقشی (و او لایق تو) برسی!
شعله ات باید روشن بشه و دیده بشه که کسی متوجه حضورت بشه!
پس هیزم ها رو زودتر جمع کن(منظورم آمادگی روحی و خلوص نیت و مشخص کردن مسیر زندگیه)تا روشن کنی و روشن بشی!
آزادی،
در دامن اسارت می زاید،
در زنجیر رشد می کند،
از ستم تغذیه می کند،
با غضب بیدار می شود....
های ، این سرنوشت آزادی است !
به امید روزهای بهتر
"معبودت نگهدارت"
انسان برای رسیدن به آزادی راه های زیادی داره که برای رسیدن بهش باید بهاشو بپردازه
از شوش ۵۰۰ تومن از رسالت ۸۰۰ تومن